بی تفاوتی بدترین صفتی است که یک انسان می­­تواند داشته باشد.  من نسبت به تمام جزئیات زندگی ام وسواس داشته و دارم. درست مثل ساعت کار می­کنم. صبح ها ساعت 8 صبح از خواب بیدار می­شوم. لیوان آب کنار تختم را درون شکمم خالی می­کردم، سپس دستم را به دیوار می­گرفتم و می­رفتم تا محتویات دیشب شکمم را در سرویس بهداشتی این مکان تخلیه کنم. بعد از آن تا ساعت 9 صبح به کار مطالعاتی می پرداختم. حدود 45 دقیقه زمان می­برد. احساس می­کردم به نوعی بیماری پرش مغزی دچار شده ­ام. نمی­توانستم یک ساعت کامل فکرم را جمع کنم. برای همین میان بازه های مطالعاتی ام  فاصله ­ی کمی می اندازم مثلا بعد از تایم اول مطالعاتی ام  می رفتم تا صبحانه بخورم. بعد از آن برمی­گشتم و دوباره 45 دقیقه دیگر به روی پروژه بزرگم کار می­کردم.  با خود فکر می­کردم تیتر رونامه ها می­شود. می­خواستم کلید آزادی من و بازگشتم به زندگی عادی بشود.  بعد از آن تا ناهار را برایم بیاورند در هال می­نشستم و به در خیره می­شدم. اگر شخص دیگری بود وقت خودش را صرف شبکه های اجتماعی می­کرد، اما جدا از اینکه من دسترسی به اینترنت نداشتم توان رفتن به شبکه­ های اجتماعی را نداشتم. فقط می­خواستم  منتظر بنشینم تا آن دختر بیاید و از سوراخ در به من نگاه کند. می­خواستم مطمئن بشوم دولت مرکزی خیالش راحت است که همه چیز مرتب باشد. من برنامه هایم را طبق دستور عمل آنها انجام می­دادم.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها